نقد فیلم بازگشت (The Return) | روایت عکسها
اولین فیلم آندری زویاگینتسف، دربارهی پدری است که بعد از دوازده سال، پیش فرزندانش برگشته است. فرزندانی که هیچ چیز از پدرشان نمیدانند جز یک عکس بازمانده از دوران کودکی. نمیدانند از کجا آمده است و این همه سال کجا بوده است، فقط میدانند که آمده است. در این خانه کسی هم نمیخواهد که در این باره صحبت کند. همه در سکوت هستند. پدرفقط میخواهد دو پسرش را با خودش به یک سفر چندروزه ببرد.
فیلم، روایت این سفر است. سفری که قرار است آندری و ایوان پدرشان را بشناسند اما پدرشان میخواهد زندگی را به آنها بشناساند. سفر موقعیتی است که در بستر آن، روایت پدر و پسران را به مخاطب معرفی میکند. هدف پدراین است که فرزندانش بتوانند بر فراز و نشیب زندگی غلبه کنند. دروضعیتهای مختلف، به آنها سخت میگیرد تا یاد بگیرند در برابر دشواریها بایستند و له نشوند. این سختگیریها سبب میشود که پسران تصور کنند که پدرشان مهری به آنها ندارد. آنها وقتی پدر را میشناسند که دیگر او نیست. قبل از اینکه پدر بیاید، پدر را از روی عکسی قدیمی شناخته بودند. بعد از رفتن پدر، با عکسی که از آینه ماشین میافتد، مهر پدرشان را کشف میکنند.
دو برادر در این داستان، همراهند اما زاویه دید آنها با هم متفاوت است. آندری، برادر بزرگتر، شخصیت آرامی دارد. او مطیع پدر است و او را به عنوان بزرگتر و راهنما، پذیرفته است. اما ایوان طغیانگر است. او به پدرش شک دارد و نمیتوانند مانند برادرش، دستورات او را اطاعت کند. جدال این دوبرادر، شخصیت این دو را میسازد. داستان با این جدال آعاز میشود. آندری همراه بقیه دوستان گروهش از برج ساحلی به درون دریا میپرند اما ایوان نمیپرد. آندری، همراه بقیه بچهها، او را ترسو و احمق خطاب میکند. ایوان از اینکه برادرش در کنارش نیست، برمیآشوبد. از همین سکانس، تفاوت نگاه دوبرادر به مخاطب نشان داده میشود. بعد از آمدن پدر، این ایوان است که به «پدربودن» این شخص شک میکند و میدود تا تنها عکسی که از پدر دارد، را بیند اما آندری به گفتهی مادرش اعتماد کرده است و او را به عنوان پدرش میپذیرد. در یک سکانس دیگر، دو برادر مورد خشم پدر قرارگرفتهاند؛ آندری خطاب به پدر فریاد میزند: «مرا بکش!» اما ایوان داد میزند که «میکشمت! » قبل از این هم ایوان بارها به آندری گفت که پدر را میکشد. نکتهی جالب دیگر این است که هر دو برادر دوربین دارند. اما ایوان با دوربین شکاری، به فکر دیدن منظرههای دیگر است اما آندری تکتک لحظات حودشان را ثبت میکند. پایانبندی فیلم، عکسهای آندری است از تکتک لحظات سفر. باز پدر در عکسهای سفرهم غایب است. انگار او در این سفر، همراه آنها نبوده است. با این وجود، هر دو برادر خاطراتشان از سفر را در دفتری نوشتهاند. انگار در نبود پدر، این دفتر باید راوی خاطرات آنها باشد از کنار پدر بودن.
اولین نمایی که تماشاگر، «پدر» را میبیند، از چشم پسران است که آمدهاند پدر را در اتاق بینند که بر روی تخت خوابیده است. تصویر پدر بر روی تخت، بسیار شبیه نقاشیهایی است که از مسیح کشیده شده است. این تصویر در سکانسهای دیگر فیلم هم تکرار میشود. در اولین برخورد، پدر بر سر میز غذا میآید و شراب و غذا را تقسیم میکند. پدر از هر فرصتی استفاده میکند تا به پسرانش نکتهای یاد بدهد. تصویر پدر مانند معلمی سختگیر است؛ انگار میداند که کمتر از یک هفته زمان دارد برای آنکه تمام آن چیزهایی که باید، به پسرانش یاد بدهد. وقتی در اولین برخورد، ایوان میدود تا تصویرکودکی خودشان و پدر را ببیند، تصویر در لابهلای کتابی است که پر از نقاشیهای اسطورهای و داستانهای پیامبران است. عکس آنها در کنار نقاشی داستان قربانی کردن اسماعیل است. تمامی این شواهد، میخواهد که وجه سمبلیک به روایت بدهد و تماشاگر باید منتظر یک قربانی، برای نقطه عطف روایت باشد. پدری که سلوکش مانند خضر پیامبر است، سرانجامش عاقبت مسیح میشود. او مانند خضر، در یک سفر، به فرزندانش چیزهایی میآموزد که آنها چراییاش را نمیدانند. در آخر هم مانند مسیح قربانی میشود تا فرزندانش بزرگ بشوند و روی پای خودشان بایستند. ایوان که در ابتدای فیلم، از ارتفاع میترسد، در پایان، به بالای برج میرود و فریاد میِند که میتواند بپرد. پدر هم میداند که او میپرد. خودش را فدا میکند تا برای پسرش اتفاقی نیفتد. در ادامهی روایت، قایقی که جسد پدر و صندوقچهاش در آن است، غرق میشود تا از پدر تنها آموزههایش بماند. فیلم با تصویر همین قایق غرقشده در اعماق دریا آغاز شده بود. انگار کلی داستان در همین قایقی است که درلابهلای علفهای دریایی گیر کرده است.
«بازگشت» فیلمی است که با قاببندیهای فوقالعاده، سعی دارد تصویر یک رابطه را به تماشاگر نشان بدهد. کارگردان، به عمد، با حذف حواشی از روایت، سعی دارد توجه مخاطب را به خود این رابطه جلب کند. گره روایت در رابطهی کور این پدر و فرزندانش است. در سکانسی که ایوان خشمگین از تنبیه پدر، با گریه از پدرش میپرسد که« چرا آمدی؟ تو به ما احتیاج نداری؟ ما بدون تو خوش بودیم، با مامان و مامانبزرگ! چرا برگشتی؟ »چرایی که برای مخاطب هم مطرح است. کارگردان در پایانبندی فیلم، عکسها را به تماشاگر نشان میدهد تا از روایت فیلم گرهگشایی کند. پسرانی که نمیدانستند آیا پدرشان دوستشان دارد یا نه؟ آندری و ایوان در عکسها چیزهایی را میبینند که پیش از این نمیدیدند. مخاطبان هم باید مانند آندری و ایوان، یک بار دیگر بنشینند و از اول داستان را در ذهن خود مرور کنند؛ اما این بار از زاویهای متفاوت!
دیدگاه خود را ثبت کنید