نقدی بر نمایش پروانگی | پیلهگی
«یک جایی نوشته بود که جنگ را کسانی شروع میکنند که همدیگر را خوب میشناسند، اما کسانی تمام میکنند که همدیگر را نمیشناسند.»
جنگها در روی کاغذ پایان مییابد اما در درون آدمهای جنگ شعله میکشد. «پروانگی» روایت آدمهایی هست که در پیلهی گذشته گرفتار شدند. گذشتهای که با جنگ آمیخته شده است. «بیمار شماره یک»، نویسندهای است که تا به حال داستانی منتشر نکرده است. او همسر و دخترش را در جنگ است داده است و در پیلهی تنهایی خویش، شخصیتهایی را خلق کرده است تا بتواند به زندگی خویش ادامه بدهد. «دیگری» شخصیتی است در ذهن بیمار شماره یک، که تمام اتفاقات را میبیند و سعی میکند بخش آگاه ذهن بیمار باشد. شخصیت ذهنی دیگر، همسر مردهاش است که در لحظات جاری بیمار شماره یک حضور دارند. تمام زندگی بیمار، ارتباط با اشخاص ذهنی و مرور روایت گذشته زندگیاش است.
داستان در تیمارستانی میگذرد که درون پیلهی بزرگ قرار دارد. موقعیت روایت، آدمها را در خودش محصور کرده است و تنها شرط رهاشدن از پیلهگی, پروانگی است. حتی پرستار این تیمارستان، آدمی است که در یک اتفاق ناخواسته، کودکی را کشته است و هر لحظه تصور میکند که دستش به خون آلوده است و باید آن را بشوید.
تنها پل ارتباطی آدمهای این پیله با خارج، صدای رادیویی است که روایت دیگری را بیان میکند. از فصل خوب پروش پیلههای ابریشمی میگوید؛ از روز خوب میگوید و گرمای آفتاب. روایتی که برای آدمهای درون پیله، مضحک و دردآور است.
بیمار دیگر زن حاملهای است که نوید زایش در روایت است.بعدها مشخص میشود که همسرش، از جنگ موج انفجار سوغات آورده است و به شکم زنش لگد میزند و زن در دفاع چاقو برمیدارد. چاقو و لگد کارشان را میکنند تا تنها نوید زایش، توهمی بیش نباشد.
در تمامی روایتها، کودکان مقتول هستند. کودکانی که نماد معصومیتی هستند که حتی قبل از اینکه فرصت زندگی داشته باشند، محکوم به مرگ شدهاند.
پزشک این تیمارستان هم ناخواسته سبب مرگ همسر و اختلال روانی دخترش شده است و خودش نیز در پیله گذشته گرفتار شده است. پزشک که خود معلول و گرفتار موقعیت است، عامل کلیدی و مجری امور است. او شوک الکتریکی را برای درمان بیماره شماره یک, تجویز میکند تا ذهن او را از پیلهی گذشته نجات دهد؛ تا شخصیتهای ذهنی او را بکشد و سبب شود بیمار شماره یک با واقعیت جاری ارتباط برقرار کند. اما نتیجه راهکار دکتر، با نتیجه راهکار پرستار فیلم «دیوانه از قفس پرید» میلوش فورمن یکسان است. ذهن فعال بیمار به جای بهبود، میمیرد و بیمار محکوم به زندگی نباتی میشود. سیستمی که عامل شکل گیری این پیلهها است، راهکاری جز شوک الکتریکی نمیشناسد. خشونتی که خودش عامل پیدایش است، حال برای بهبود معلولان آن خشونت، باز خشونت تجویز میکند. قدرتی که جهان را سلاخ خانهای تصور میکند که رسمش له شدن آدمها زیرپای چکمهها است. داستان از کتاب «سلاخ خانه شماره ۵» کورت ونه گات وام گرفته شده است. جملهی کلیدی این کتاب دارد که در روایت تکرار میشود: «بله رسم روزگار چنین است.» رسم روزگار, پیلهگی آدمهایی است که رویای پروانگی دارند.
این مطلب در صفحه 16 روزنامه اعتماد شماره 2856 مورخ 30 آذر 1392 منتشر شده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید